نگار خانمنگار خانم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

نگار خانمي

تولد نگار خانم

پنج شنبه 14 اسفندماه 1393- تولد نگار خانم عزیز چقدر دخترمون بزرگ شده و چه عاقل منتظر نشسته تا شمع رو فوت کنه و کیک رو بخوره و کادو بگیره اینم کیک تولد دخترم، البته قرار بود عروسک کیتی باشه خیلی از دست این قنادی حرص خوردم. دختر عزیز من ای جانم، لب نگار رو ببین. داره آماده میشه فوت کنه شمع رو من و داداشم، عماد و حسام (سسام ) عزیز داداش عزیزم اینم خوشحالی نگار خانم از فشفشه بازی جانم نگار نگار خانم مشغول بازکردن کادوها اینم کادویی که داداش عزیزم برام خریده، البته خیلی بزرگه فعلاً که زورم نمیرسه بلند کنم. اینم شام تولد، خیلی عالی بود ...
17 فروردين 1394

عزیزم تولدت مبارک

تولدت مبارک ... ... باز کن پنجره‌ها را که نسیم روز میلاد اقاقی‌ها را جشن می‌گیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است لمس بودنت مبارک چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوبتر که دنیای من شدی . عزیزم تولدت مبارک … دوشنبه، یازدهم اسفندماه 1393، تولد دوسالگی نگار عزیزم مبارک ...
12 اسفند 1393

سفر به کیش 10-93/11/7

سلام به دوستای عزیزم من رفتم سفر، ببخشید که یک کم مامان و بابا رو اذیت کردم البته اذیت که نه فقط دوست داشتم برای خودم راه برم و بدوم و بازی کنم اما خوب مامانی میگفت خطرناکه و بنده خدا باباجان هم مجبور بودم همش من رو کنترل کنه یا بغل نگه داره خوب بعضی وقتها هم خسته میشدم دیگه و یک کم فقط یک کم غر می‌زدم. از روز سه‌شنبه 7 بهمن‌ماه می‌خواستیم بریم کیش. البته پرواز شب‌مون خیلی تأخیر داشت و نگارجان حسابی خسته شده بود و بی قراری میکرد. ناگفته نمونه که کل فرودگاه و سالن ترانزیت رو دور زد. توی نمازخونه استراحت کرد و غذا خورد ولی خوب خسته شده بود دیگه. قرار بود ساعت 7 پرواز کنیم ولی به دلیل تأخیر هواپیمایی محترم کیش ا...
12 اسفند 1393

آبله مرغان 93/8/18

از روز جمعه 93/8/16 تب داشتم يك كمي و چند تا دونه كوچولو روي دلم زده بود. مامان گفت شايد نتيجه واكسني باشه كه زدم ولي وقتي شنبه رفتم مهدكودك خانم معاون (واحدي) به ماماني زنگ زد و گفت بياييد نگار خانم رو ببريد اين بچه آبله مرغون گرفته حالا هم حسابي صورتم و سرم، دلم و پشتم ريخته بيرون و جوش‌هام آب انداخته و تنم ميخاره (بازم گريه ) خداكنه زودتر خوب شم. آخه طاقتم كمه و اذيت ميشم خوب ...
18 آبان 1393

عكسهاي من در آتليه

سلام دوستان، ببخشيد كه مامانم با تأخير اينجا مطلب ميذاره آخه خيلي سرش شلوغه. توي خونه كه اصلاً بهش اجازه نميدم به كامپيوتر دست بزنه. مگر اينكه سر كار وقتش آزاد بشه و فرصت كنه يه سري به وبلاگ من بزنه براي روز سه‌شنبه 93/3/6 كه روز مبعث حضرت رسول اكرم (ص) بود قرار آتليه گذاشته بوديم و ساعت 10 صبح با مامان و بابا و داداشي رفتيم آتليه. خيلي عكسهاي قشنگي انداختم ولي ديگه آخراش خسته شده بودم تازه با اينكه وسط كار اونجا يه چرت كوچولو هم زدم و استراحت هم كردم ولي خوب خسته ميشم ديگه آخه كوچوام من. بالاخره عكسهام آماده شده و زحمت كشيدند و برامون آلبوم درست كردند. هم من و هم داداشي. امروز ماماني ميخواد چند تا از عكسهاي همون آلبوم‌ها...
18 آبان 1393

دختركم

دختركم؛ خانم كوچولوي مادر فداي قد و بالايت خوب به حرفهاي مادرت گوش كن. حرفهاي شايد تلخ و سنگينيست اما بايد برايت بگويم تا در آينده آماده باشي براي مادر شدن. تو قرار است مادر خوبي شوي، مادر خوب بودن كار سختيست. اينكه قوي باشي اما مهربان صدايت پرجذبه باشد اما نه بلند اينكه بايد گليم خود را از آب بكشي بيرون و مهم تر اينكه بايد تكيه گاه باشي عزيز دل مادر تكيه گاه بودن سخت ترين قسمت زنانگيست اول از همه بايد تكيه گاه خودت باشي و بعد تكيه گاه عشقت با ظرافت تمام به گونه‌اي كه به مردانگيش لطمه وارد نشود. و بعد تكيه گاه فرزندانت به گونه‌اي كه به تو وابسته نشوند. عشق چيز عجيبي نيست حسي است مثل موقع‌هاي...
6 آبان 1393

سفرنامه همدان

اين داداش نور چراغ قوه رو اون بالا تو تله كابين انداخته به چشم من، آخه نمي‌توانم درست بيرون رو ببينم منم چراغ قوه رو ازش گرفتم. دلم ميخواد پايين كوه فضاي پايين سنگ‌نوشته‌ها قدم بزنم. دستم رو هم به هيچكس نميدم. دلم ميخواد خودم راه برم. سه‌شنبه 93/5/7 فضاي بيروني غار عليصدر. من و داداشم ديگه مسير رفت داخل غار رو يادم نيست چون تمام راه رو خواب بودم. آرامگاه بوعلي سينا- پنج‌شنبه 93/5/9 ميگم هيس، ميگم هيس ديگه ساكت باشيد. ميخوام از مناظر لذت ببرم آ قربون دختر نازم بشم من و داداشم- عماد و حسام گل پسرعمه‌هاي عزيزم- آرامگام بوعلي سينا چهارشنب...
25 مرداد 1393

سفرنامه همدان

از روز دوشنبه 6 مردادماه 1393 به مناسبت تعطيلات عيد فطر رفتيم همدان تا جمعه 10 مرداد. خوش گذشت. خيلي سفر سختي نبود. سعي كردم زياد مامان و بابام رو اذيت نكنم و توي ماشين بچة خوبي باشم و بهمون خوش بگذره خوب منم دارم براي سفر آماده ميشم ديگه مگه چيه، بالاخره بايد بدونم چي مي‌توانم از اين كشوها در بيارم. فقط همين ي دونه كشور است كه قفل نداره ها آغاز سفر- دوشنبه 93/5/6 آخه تو راه گشنم شده بود. تا رسيديم ي تكه نون برداشتم و شروع كردم به گاز زدن رستوران داريوش- گنجنامه گنجنامه تله كابين گنجنامه قله كوه گنجنامه آخ جون اسب، ولي فكر نمي‌كردم پيتيكو انقدر ترسناك باشه‌ها ...
15 مرداد 1393

ماه رمضان 1435- تيرماه 93

تو ماه رمضان ي شب با داداشي به همراه مامان و بابا و خاله جون اينها رفتيم جشنواره رمضان- برج ميلاد البته من اوايلش خوابم مي‌اومد و تو بغل بابايي خوابيدم و حسابي خسته‌اش كردم. ولي جاتون خالي بعدش بيدار شدم و براي خودم درشكه سواري و ماشين سواري كردم. جيك هم نزدم و مثل خانم‌ها توي ماشين نشستم ببين چه قشنگ ماشين سواري مي‌كنم تو چادري كه غرفة يكي از شهرها بود و چادر عشايري زده بودند و آش و نان محلي و غذاي محلي درست مي‌كردند نشستيم و آش و دوغ محلي خورديم. تازه هم از خواب بيدار شده بودم، حسابي گشنم بود و دوغ و آش و سيب‌زميني آتيشي خوردم البته از دست داداش گلم. به به بودها، دارم نون مي‌خ...
15 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگار خانمي می باشد