سلام دوستاي خوبم. ماماني خيلي خيلي عذرخواهي ميكنه بابت اين وقفه يكساله. مشغله كاري و حجم بالاي درساش فرصتي باقي نمي گذاشت تا سر به وبلاگ من و داداشي بزنه. قراره از اين به بعد هر چند وقت يكبار عكسهاي جديدمون رو بزاره و خاطراتمون رو بنويسه. من و چادرم در مهدكودك اينم صبا دوست جون جوني ام من و بابايي تو آتليه دوست مامان؛ ليلي جون خاله فاطي؛ دوست عزيز ماماني عروسي خاله جون؛ ارديبهشت ماه 94 حيف كه اصلاً حال نداشتم. تب كرده بودم و همش بهانه مي گرفتم و حسابي مامان و بابا رو اذيت كردم معلومه نه؛ آبريزش بيني هم داشتم. پدرجون عزيزم عاشقتم. چشمه اعلي- دماو...