نگار خانمنگار خانم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه سن داره

نگار خانمي

تبريز- خردادماه 94

سفر به تبريز از اون سفرهاي خوب بود. دور هم خيلي خوش گذشت. طبق معمول توپ پسرا رو گرفتم و ميخوام باهاشون توپ بازي كنم  اينجا ايل گلي، فضاي سبز پشت محوطه عمارت شيطوني نميكنم ها، فقط تشنه ام هست ميخوام آب بخورم.  اينم دايي خوب بابا، استاد ساز و آواز با صداي گرم و دلنشينش برامون حسابي تار زد و آواز خوند هم تركي و هم فارسي. خيلي عالي بود.   ...
20 ارديبهشت 1395

كادوي ولنتاين

كادوي ولنتاين من يك خرس خيلي خيلي بزرگ بود كه بابايي برام خريده، عاشقشم ولي از خودم بزرگتره. اون بايد منو بغل كنه چون من زورم بهش نميرسه   حالا خودتون اندازش رو با من مقايسه كنيد. كلا تو خونه يك مبل مال خرسيه. ولي خيلي ناز و دوست داشتني ها.  ...
20 ارديبهشت 1395

هدبند من

اينم عكس هدبندم، ماماني برام بافته كه هوا كه سرد ميشه مثل تل ميزنم به موهام. هم گوشام رو ميپوشونه و هم پيشوني ام رو گرم نگه ميداره.   ...
20 ارديبهشت 1395

سري سوم عكسهاي قديمي

لباس جديدم؛ عمو جوادم برام خريده    عروسي عمو امين- 18 خرداد ماه 94 خوش به حال عكاس- چه سوژه اي داشته ها  ببخشيد دارم مزه انگشترم رو مي چشم عروسك من؛ نازنينم  آ قربون داداش خوشگلم برم. دوستش دارم زياد  ماسك حسام بود البته  دارم ميرم خونه همكار ماماني؛ خانم خادمي مهربون-  بهار 94       ...
23 فروردين 1395

سري جديد عكسهاي قديمي

خيلي خوابم ميومده ديگه كه عروسك به بغل خوابم برده. تابستان 94 ماه رمضون 94؛ افطاري خودمون- آلاچيق پايتخت خوب منم روزه بودم ديگه، اصلاً قصدم شيطنت و دست زدن به خوراكي ها نيست. باور كنيد. مشهد- زيارت امام رضا (ع)- مهرماه 94 در ضمن تو هواپيما خيلي خانم شده بودم و اصلاً مثل دفعه قبل كه رفتيم كيش    اذيت نكردم. براي خودم با تبلت بازي كردم و نقاشي كشيدم حرم امام رضا- من و باباي خوبم  صندلي من در مهدكودك اينم يك عكس ديگه از سفر مشهد- با داداش يك خواب خوب و راحت كرديم  سر و صدا نكنيد دارم ني ني ها رو مثل خاله مرجان مهدكودك مي خوابوندم و براش...
23 فروردين 1395

عكسهاي جديد دختر گلم

سلام دوستاي خوبم. ماماني خيلي خيلي عذرخواهي ميكنه بابت اين وقفه يكساله. مشغله كاري و حجم بالاي درساش فرصتي باقي نمي گذاشت تا سر به وبلاگ من و داداشي بزنه. قراره از اين به بعد هر چند وقت يكبار عكسهاي جديدمون رو بزاره و خاطراتمون رو بنويسه.  من و چادرم در مهدكودك اينم صبا دوست جون جوني ام من و بابايي تو آتليه دوست مامان؛ ليلي جون خاله فاطي؛ دوست عزيز ماماني عروسي خاله جون؛ ارديبهشت ماه 94 حيف كه اصلاً حال نداشتم. تب كرده بودم و همش بهانه مي گرفتم و حسابي مامان و بابا رو اذيت كردم    معلومه نه؛ آبريزش بيني هم داشتم.  پدرجون عزيزم عاشقتم.  چشمه اعلي- دماو...
23 فروردين 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگار خانمي می باشد