سفرنامه همدان
اين داداش نور چراغ قوه رو اون بالا تو تله كابين انداخته به چشم من، آخه نميتوانم درست بيرون رو ببينم
منم چراغ قوه رو ازش گرفتم.
دلم ميخواد پايين كوه فضاي پايين سنگنوشتهها قدم بزنم. دستم رو هم به هيچكس نميدم. دلم ميخواد خودم راه برم.
سهشنبه 93/5/7 فضاي بيروني غار عليصدر. من و داداشم
ديگه مسير رفت داخل غار رو يادم نيست چون تمام راه رو خواب بودم.
آرامگاه بوعلي سينا- پنجشنبه 93/5/9
ميگم هيس، ميگم هيس ديگه ساكت باشيد. ميخوام از مناظر لذت ببرم
آ قربون دختر نازم بشم
من و داداشم- عماد و حسام گل پسرعمههاي عزيزم- آرامگام بوعلي سينا
چهارشنبه 93/5/8- به سمت كرمانشاه
هلاكم ها، هلاك. داريم ميريم كرمانشاه. منم خسته راه
طاق بستان- كرمانشاه- چهارشنبه 93/5/8- ساعت 15-14 بعدازظهر
من و عمو مجتبي
بيستون- كرمانشاه
آي تو اين گرما بستني ميچسبه، فقط حيف زود آب شد.
شيرم خوردم كه سير باشم و باز توي ماشين قشنگ بخوابم
خسته ام، خسته و بيهوش
داريم بر ميگرديم خونه- جمعه 93/5/10 - از همدان به سوي تهران- منم با سر و صورت قشنگ پفك خوردم.