نگار خانمي

اينم منم كه انقدر كوچولو هستم، نگار خانم. البته اينجا تازه هشت روزم بوده و هستي خانم با مامانش اومده بود خونه ديدنم. ...

ماماني امروز بدوبدو رفته خيابان بهار و يه عالمه گشته و اين صندلي رو كه البته صندلي مخصوص وان است رو برام خريده البته رفته بوده كه فقط يه سر شيشه بخره، آخه نمي دونيد سرشيشه ناك قحطي اومده از اونا كه من هميشه باهاش شير مي‌خورم. ماماني هم هول شده كه مبادا ديگه پيدا نشده و من اذيت شم؛ رفته بهار و شيشه و سرشيشه برام خريده البته خيلي گشته. حاصل اين گشتن هم شده چند تكه لباس قشنگ كه تو تن من قشنگ‌تر هم ميشه و اين صندلي خوشگل و دوست داشتني كه معلومه از نشستن توش ذوق زده شدم و همينطور سرشيشه. قربون اين دختر خوشگل برم من ... ...

واقعاً كه اين دختر خانمي است براي خودش، خيلي از شهربازي خوشش آمده بود و دوست داشت همه وسايل را سوار شود و اصلاً هم نمي ترسيد. فكر كنم از چند وقت ديگه كارمون دراومده و ماشاءا... وقتي بزرگتر بشه و بريم شهربازي بايد همه وسايل رو يكي يكي سوار شه خانومي. ...

من و داداشي وقتي رسيدم خونه، 91/12/14 اين كلاه حصيري مال آقا حسام بوده، دوستش داشتم. از خندم معلومه مگه نه!! اين هم من و داداشي در زيرآب،پل راه‌اهن 14 و 15 خردادماه 92 نگار خانمي در پيتزا خاتون من و داداش عزيزم؛ دوستش دارم اين داداش من رو سفت چسبيده نمي ذاره برم پيتزا بخورم. خدا..... ...

  چون خانوم قرار بوده بره آرايشگاه چند تا عكس قشنگ با اين تل بامزه ازش گرفتيم. سه‌شنبه 7 آبان‌ماه اين عكسها را هم ماماني و داداشي وقتي كوچكتر بودم با لباسهاي جديدم كه پدرجون اينها از مكه برام آوردند گرفتند. فكر كنم اينجا چهارماهه بودم. قراره بعداً مامان تاريخ دقيقش را بگذارد. نگار خانوم در مهماني صندوق جلال نگار خانوم در باغ عمومحسن نگار خانوم و عروسكهاش خواب شيرين دختر قشنگ من ...

...