من و صندليام
ماماني امروز بدوبدو رفته خيابان بهار و يه عالمه گشته و اين صندلي رو كه البته صندلي مخصوص وان است رو برام خريده البته رفته بوده كه فقط يه سر شيشه بخره، آخه نمي دونيد سرشيشه ناك قحطي اومده از اونا كه من هميشه باهاش شير ميخورم. ماماني هم هول شده كه مبادا ديگه پيدا نشده و من اذيت شم؛ رفته بهار و شيشه و سرشيشه برام خريده البته خيلي گشته. حاصل اين گشتن هم شده چند تكه لباس قشنگ كه تو تن من قشنگتر هم ميشه و اين صندلي خوشگل و دوست داشتني كه معلومه از نشستن توش ذوق زده شدم و همينطور سرشيشه.
قربون اين دختر خوشگل برم من ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی